نمی دونم چرا پیش خودم گفتم بیا بعد از این ده روزی که یوگا تمرین کردی، یک سری هم به وزنه هایت بزن...
شاید چون یوگا خیلی ملایم و کششی و حوصله سر بر است و من دنبال یک ورزش قدرتی تر بودم :-|
تقریباً تمام شده بود، رسیده بودم به "پشت بازو"، بالا، پایین، بالا، پایین، ... آخخخخخخخخخخ :-(
و عضله گردن، در سمت راست گرفت، چنان گرفتنی که عین مجسمه ها خشک ماندم به آینه...
تیری کشید تا مغز استخوانم که کل گذشته ام اومد جلوی چشمم، محل ندادم اولش، وزنه را گذاشتم زمین و دیدم نخییییییییییییر، دست بردار نیست، هر نوع گردش گردن بیشتر از یک سانتی متر به سمت پایین یا راست قابلیت این را داشت که اشکم را دربیاورد...
خلاصه بعد از چند نرمش گرم کننده و یک دوش داغ در حالی که کابوس کارهای نکرده ام دور سرم می چرخید و به متن ایمیلی که قرار بود در توجیه کار نکردنم بفرستم فکر می کردم (neck ache, sore neck, stiff neck, ...) یک ساعتی خوابیدم، بیدار شدم، فرقی نکرد ...
در حدی که ناچار شدم با صابر صحبت کنم که بیا من رو ببر دکتر :-| (خدا آدم را به روزی نیاندازد که نتواند رانندگی کند:-( ) دوباره استراحت، استراحت، انتظار، استراحت، انتظار، کلافگی، غصه، درد :-(
تنها کورسوی امید دانش صابر برای درمان گرفتگی های عضلانی بود (به خاطر سال های زیادی که جودو کار کرده)، تا رسید شروع کرد: این طوری بکن، راست، چپ، آرام، لبه تخت، کمپرس گرم، فشار نیار، بشین، پاشو، دست ها بالا، ...
الان گرفتگی برطرف شده، ولی جایش عین یک زخم قدیمی کوفته شده، کوفته و له له له...