والمسلمین :-|

به سادگی از روی این که در آگهی ها، پیام ها، اعلان ها و ... افراد مختلف نام آقای هاشمی با عنوان حجت الاسلام والمسلمین یا حتی حجت الاسلام خالی ذکر شده یا با عناوین پر و پیمان تری مثل آیت الله و سردار سازندگی و امیرکبیر زمانه (حتی می تونید رو آیت الله العظمی هم حساب کنید!)، می توانید به گرایش سیاسی فرد و میزان رفاقت و اختلافات ریشه ای بینشان پی ببرید :-|

به طرز فراگیری هم،  همه شان سعی در رعایت اصل فوق دارند...


شنیدن خبر رحلت آقای هاشمی من را در چنان شوکی فرو برد که صبح روز اعلام نتایج انتخابات ۸۸ :-(


۲۱ حبه چیده شد. ۱۸

دعا

گفت: وقتی دعا می کنی خدا را مکلف نکن که همونی که تو می خواهی بشه، که هی تکرار کن که فلان طور و بهمان طور... 

بگو هر چی حکمتش هست همان بشه، فقط به دل تو آرامش بده :)


پ.ن. همه اسم های پیشنهادی پست قبل علاوه بر اسم های پیشنهادی خودمان را کردم تو یک فایل اکسل :) دارم مرتبشان می کنم که تصمیم بگیریم :)

۲۳ حبه چیده شد. ۱۹

حیوان ناطق

دوستی دارم که دانشجوی دامپزشکی است.

تعریف می کرد از نامهربانی هایی که به این رشته می شود و سختی های آن، مثلاً در مقایسه با پزشکی می گفت: ما یک عالمه سرفصل مشترک با پزشکی داریم، و تنها فرق ما این است که درس های دیگری هم پاس می کنیم، مثلا در نظر بگیرید که در پزشکی می گویند خب دوستان این معده انسان است و ... ولی در دامپزشکی چه؟ می گویند این معده انسان، خب ... این معده گاو، این معده اسب،این معده سگ،این معده موش،.... :دی

بنده خدا :-) تازه می گفت هیچ هم پرستیژ پزشکی برایمان قائل نمی شوند :-|


گفتم: فلانی بی خیال پرستیژ قائل شدن مردم بشو، دَرسِت رو بخون، از نظر مردم مهندسی برق یعنی عوض کردن لامپ خونه، مهندسی کامپیوتر یعنی عوض کردن ویندوز و مهندسی مکانیک یعنی تعمیراتچی :-))))


به مردم محل بگذاری، دندانپزشک هم همه اش دستش تو کرم های دهن مردم است :-|

۳۴ حبه چیده شد. ۲۰

stiff neck :-(

نمی دونم چرا پیش خودم گفتم بیا بعد از این ده روزی که یوگا تمرین کردی، یک سری هم به وزنه هایت بزن...

شاید چون یوگا خیلی ملایم و کششی و حوصله سر بر است و من دنبال یک ورزش قدرتی تر بودم :-|


تقریباً تمام شده بود، رسیده بودم به "پشت بازو"، بالا، پایین، بالا، پایین، ... آخخخخخخخخخخ :-(

و عضله گردن، در سمت راست گرفت، چنان گرفتنی که عین مجسمه ها خشک ماندم به آینه...


تیری کشید تا مغز استخوانم که کل گذشته ام اومد جلوی چشمم، محل ندادم اولش، وزنه را گذاشتم زمین و دیدم نخییییییییییییر، دست بردار نیست، هر نوع گردش گردن بیشتر از یک سانتی متر به سمت پایین یا راست قابلیت این را داشت که اشکم را دربیاورد...


خلاصه بعد از چند نرمش گرم کننده و یک دوش داغ در حالی که کابوس کارهای نکرده ام دور سرم می چرخید و به متن ایمیلی که قرار بود در توجیه کار نکردنم بفرستم فکر می کردم (neck ache, sore neck, stiff neck, ...) یک ساعتی خوابیدم، بیدار شدم، فرقی نکرد ...


در حدی که ناچار شدم با صابر صحبت کنم که بیا من رو ببر دکتر :-| (خدا آدم را به روزی نیاندازد که نتواند رانندگی کند:-( ) دوباره استراحت، استراحت، انتظار، استراحت، انتظار، کلافگی، غصه، درد :-(


تنها کورسوی امید دانش صابر برای درمان گرفتگی های عضلانی بود (به خاطر سال های زیادی که جودو کار کرده)، تا رسید شروع کرد: این طوری بکن، راست، چپ، آرام، لبه تخت، کمپرس گرم، فشار نیار، بشین، پاشو، دست ها بالا، ...


الان گرفتگی برطرف شده، ولی جایش عین یک زخم قدیمی کوفته شده، کوفته و له له له...

۲۳ حبه چیده شد. ۱۲

زمان گذشت و گذشتِ زمان نمی‌گذرد*...

آدم قدر خیلی از چیزها را تا وقتی که دارد نمی داند، مثل سلامتی، مثل دوست، مثل پدر مادر، خانواده، عشق، ثروت...

بعد یک روزی می آید که می بینی که اون چیزی/کسی که هی غر می زدی که فلان و بهمان، الان دیگه نیست، نداری، رفت، تمام شد، خدانگهدار...

بعد مثل این درمانده‌ها، ناچار می شوی قدر همان چیزی که مانده را بدانی، باهاش کنار بیایی...                                                      

انگار زندگی، مثل یک آموزگار سختگیر، مدام می‌خواهد بهت درس بدهد که قدر چیزهایی که داری را بدان...

آن قدر سخت گیر که تا مطمئن نشود یاد گرفتی، ول نمی کند :-|

فقط آن قدر آزمون سختی است و آن قدر جوابش عمیق یاد آدم می ماند که گاهی دانشی که به دست می آوری، ارزشش بیشتر از روزگاری است که دارا بودی...

اسمش رو گذاشتم: "آزمون قدردانی داشته‌ها"


که دقیقاً وقتی که برگزار شد و کارنامه ها رو دادند دست چپت و احساس می کنی که الان در قهقرا فرو رفتی و به پوچی مطلق رسیدی، وقتش است که بلند شوی و ادامه بدهی، این بار با درسی که گرفتی :-)


* شعر گذشت زمان، علی شهودی         


پ.ن. دنبال یک شعر می گشتم درباره این که "قدر زمان را بدانیم" و ... هر چی گشتم با کلمه های کلیدی قدر، زمان و ... برایم شعر می آورد درباره شب قدر و امام زمان :-)))))))

۲۲ حبه چیده شد. ۱۳

خطای شناختی :-|

این چند روز به طرز غریبی، در تشخیص‌هایم اشتباه عمل می‌کنم :-|

مثلاً به سختی طنز موجود در شوخی‌ها را تشخیص می‌دهم (چیزی که به مهارت داشتنش معروف بودم) یا طعنه های پشت کلام را درک نمی کنم (که همچنین در این زمینه مشهور بودم به درک بالا و به شوخی برگزار کردن داستان) و ...


واقعیت این که فکر می کنم مغزم خراب شده :-||||||||||| هر وقت کسی چیزی می گوید، می ترسم سریع جواب دهم که سوتی نشود، و توی دلم می گویم الان شوخی کرد، جدی بود، چه کنم؟


امضا: یک عدد پریسای داغون که چند روز است قوه تشخیص شوخی و مهارت تصمیم گیرهای سریع خودش را از دست داده...

هل من ناصر ینصرنی؟ :-)

۳۰ حبه چیده شد. ۲۰

نون والقلم

ما امروز ده عدد نان بربری کنجدی خریدیم، در خانه دیدیم سه تایش ساده است، چه کنیم؟ :-|


به بهترین پیشنهاد یکی از آن سه نان تعلق خواهد گرفت :-)

۳۰ حبه چیده شد. ۱۰

وصید*

شبکه "آی فیلم" دارد مردان آنجلوس پخش می کند.

صابر می گوید این فیلم سال 78 پخش می شده...

من: :-| از کجا یادت میاد؟ (البته حافظه اش واقعاً طلایی است، ولی این دیگه چیز الکی نامربوط است و چرا آدم باید یادش باشد؟!)

صابر: چون اون سال انتخابات شورا بود و اولین انتخابات شورا :-) 

در ایلام یک زن و شوهری کاندید شورای شهر شده بودند و روی برگه های تبلیغاتی چاپ کرده بودند: ماکسی میلیان و هلن :-))))


پ.ن.

روزهای موعود نوشتن وبلاگ که به دلایل گوناگون (مثلاً دیدن گیم آو ترونز، مهمان داری، مسافرت، بی ایده گی، ...) تا آخرین ساعات نرسیده باشم نوشته جدیدی بگذارم، معمولاً دست به دامان صابر می شوم که: "چی بنویسم؟"

بعد صابر شروع می کند به ایده دادن که نتیجه آن می شود: داگ ناف، داش توماس، خال دروگو و ...

و بعد می آید سر می زند به وبلاگ و کیف می کند که "داگ ناف" محبوب ترین نوشته است :)

القصه در چنین شبی به سر می بریم :-|


* درگاه خانه، اشاره به آیه 18 سوره کهف: 

و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید... و سگشان بر درگاه دستهاى خویش را گشوده بود

۲۳ حبه چیده شد. ۷

زنانگی از دست رفته

خوب یادم هست اوایل نوجوانی که اولین بارهایی بود که فرق تبعیض بین دختر و پسر را درک می کردم (در لایه های پنهان و آشکار برخورد پدر، که مادر هرگز بین ما فرقی نگذاشت)، شروع کردم به انباشتن یک سری عقاید ضد مرد در درونم، در قالب شیک فمینیسم...

آنقدر که در آخرین سال های دهه بیست لبریز شده بودم، به شدت مستقل، بی اعتماد به جنس مخالف و در جنگ همیشگی برای گرفتن/پس گرفتن حقوقی که قاعدتاً متعلق به من بود، ولی جایی ثبت نشده بود...

خوب یادم هست در شروع رابطه با صابر چقدر گارد منفی داشتم، تا چند ماه بعد هنوز دو به شک بودم که آیا ازدواج آینده ای است که می خواهم یا نه و چطور به رفقای فابریک بدتر از خودم اعلام کنم که می خواهم ازدواج کنم :-| در حالی که نمی دانم می خواهم یا نمی خواهم...


دیشب صابر می گفت: حتماً خاطرات روزهای اول آشنایی با من را برای دوستانت تعریف می کنی و به من می خندید که چقدر سمج بودم؟

گفتم: نه، رفتارهای خودم را تعریف می کنم و می گویم مثل من نباشید :-| 


بعضی از خاطره ها هیچ وقت پاک نمی شوند... هیچ وقت...


این را گفتم که بدانید سفر قهرمانی زن در جنگیدن شبانه روزی نیست، سفر قهرمانی ما را با مردان عوض کردند، با شلوارهای جین، صبحها ساعت ۶ از خانه زدیم بیرون، رانندگی کردیم، بچه های کوچکمان را بین محل کار و خانه به کمر کشیدیم، جنگیدیم، جنگیدیم و جنگیدیم که ثابت کنیم مستقل هستیم، که به مردها نیاز نداریم...


ولی لذت بزرگی را از دست دادیم، لذت محبت مرد جنگجویی که سفر قهرمانی اش را به طور غریزی طی می کند و نیازمند توجه و بخشندگی زنی است که به او افتخار می کند...


این زنانگی از دست رفته ی ماست.  


۲۲ حبه چیده شد. ۱۰

"هل اتی" کجا رفت؟

عدالت یعنی شرایط اجرای حکم برای همه یکسان باشد.

عنوان، شغل، مقام، ثروت و مذهب ... تفاوتی ایجاد نکند.

عنوان یا مقامی خاص سبب نشود که نه تنها فکر خطا در ذهن آدم پرورش یابد بلکه به سادگی به مرحله اجرا درآید.

یک کلیپی هست خیلی معروف، که در آخرش واعظ مدام تکرار می کند: پس هل اتی کجا رفت؟ (اشاره به آیه نخست سوره انسان)

۱۳ حبه چیده شد. ۸
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
روغن کلزا
مادر شوهر
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
یک عالمه یک*
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان