-سلام بو! -سلام باکتری :-)

سینوس چیست؟

و تو چه می دانی که سینوس چیست؟

سینوس حفره های توخالی درون استخوان های صورت را گویند که بر اثر عفونت یا آلرژی ملتهب گشته، تبدیل می شوند به سینوزیت و شما را بیچاره می کنند :-|


از آنجا که در چند سال اخیر بارها وجدان کرده ام که بین باکتری‌ها و قارچ‌های بدن یک تعادل زیر پوستی برقرار است، در خوردن انواع آنتی بیوتیک‌ها احتیاط می کنم تا برهم زننده آرامش بخش های دیگر بدن که در کمال شخصیت و وقار دارند کارشان را درست انجام می‌دهند نباشم :-) از طرفی برای درمان سینوزیت مزمن، تنها روش پزشکی مرسوم تجویز آنتی بیوتیک‌های قوی است که لزوماً حال شما را بهتر نمی کنند...


روش انتخابی من در سالیان دور استفاده از آب نمک رقیق شده در بینی هر صبح و شب بود که بعد از آن که بشکن زنان از شر سینوزیت مزمن سالهای نوجوانی و جوانی رهایی پیدا کردم، آن را هم کنار گذاشتم :-|


چند وقت قبل با شروع بادهای سرد پاییزی و تیر کشیدن های تیغه بینی، نادم و پشیمان شروع کردم به آب نمک ریختن در دماغ مبارک که چون در وسط یکی از حمله های فلج کننده سینوزیت گیر افتاده ام، خیلی افاقه نمی کند، در واقع روش آب نمک به صورت لاک پشت وار و در مدت زمان طولانی سینوزیت را ریشه کن می کند و از آن نباید انتظار معجزه یک شبه داشت.


هوووووووووووووف :-( چند شب قبل این سایت را پیدا کردم که ادعا می کرد با درمان‌های گیاهی می شود سینوزیت مزمن را از بین برد، در هفت روز :-| که شامل چکاندن قطره عسل-عرق نعناع در بینی، بخور بابونه، استنشاق دود عنبرنسا و مالیدن روغن سیاه دانه روی پیشانی است.


شایان ذکر است که الان در مرحله ای به سر می برم که وسط کار (درست وسط وسط کار) وقتی که آقای سین سین یک عالمه توصیه کرده که اپلیکیشن باید برای تست فردا ظهر آماده باشد، نیم ساعت break می دهم و بعد از این که همه گوش و حلق و بینی را عسلی نموده، بخور بابونه را به همه سوراخ های سینوس روانه کرده و با دود پشگل الاغ ماده (عنبرنسا) چشمانم را کور کردم، روغن سیاه دانه مالان به پیشانی و دماغ و گونه ها، نگاه می کنم که چطور می شود مثل Google Maps، سرویس GPS غیرفعال را فعال کرد :-|||||||||||

این هست وضعیت این روزهای من :-|


اگر کسی برای درمان سینوزیت مزمن توصیه ای دارد، صمیمانه استقبال می شود :)

۲۹ حبه چیده شد. ۶

دکتر بعد از این :-)

تا حالا فقط برای نوع دارو، دوز مصرفی و میزان مصرفش از اینترنت استفاده نکرده بودم که این بار انجام شد:-|

شما شرح مجازی مریضی رو وارد می کنی، برات نسخه می پیچه دقیق با شرح کلیات عوارض جانبی و تداخلات دارویی..

بعد نسخه رو می بری داروخانه و یک بسته قرص ازش می گیری که رویش نوشته: فروش بدون نسخه پزشک ممنوع است :-|


من دیگه حرفی ندارم:-|

۱۹ حبه چیده شد. ۸

ما چاره عالمیم و بی چاره تو*

یک: کلاس تابستانی خط تحریری جوجه هایم تمام شده و تدریس خونم آمده پایین :-| کی فکرش را می کرد که این قدر خوشم بیاید از درس دادن به پنج تا جوجه ناز؟ در فکرش هستم که یک سری فایل تدریس خط تحریری آماده کنم و بگذارم همین جا :)


دو: یکی از معضلات من برای دنبال کردن وبلاگ ها در بیان، این است که وقتی در یک برهه کوتاه چندین نفر را با هم دنبال می کنم، به صورت غریزی آن ها را با همدیگر اشتباه می گیرم :)))))))))) بعد دنبال یک نشانه می گردم در وبلاگ مورد نظر که یادم بیاید، این کدام یکی بود و من چرا تصمیم گرفتم دنبالش کنم :)))) اصلاً داستانی داریم :-|


سه: در راستای کاهش دوز تدریس در خون من (چیزی که هیچ وقت فکر نمی کردم حالم را خوب کند)، می روم خانه یکی از هم کلاسی های خوشنویسی ام و کامپیوتر یادش می دهم :)))) شاید ده سالی از من بزرگتر باشد و همیشه در کار هنر و گل مرغ و نقاشی و فرش و تذهیب و ... امروز سعی کردم کلیدهای لپ تاپ را برایش توضیح دهم و نحوه گرفتن موس و دابل کلیک :) جالب بود برایم چیزهایی که  در طی این سال ها برایم آن قدر درونی شده، گاهی چقدر سخت است توضیح دادنش ....


چهار: چند وقت قبل یک لینکی برایم فرستاده بودند که سایت عصر ایران می خواهد یک کتاب (زندگی برازنده من) را اهدا کند و اگر دوست دارید اطلاعاتتان را پر کنید و شاید شانس یارتان بود و برای شما هم ارسال شد :-| خلاصه من همین طوری اطلاعات را پر کردم و دیروز یک نفر زنگ در را زد و در کمال ناباوری گفتند که اسم شما در لیست بوده و بفرمایید کتاب شما :) حس خوبی بود، مخصوصاً که کتاب درباره کهن الگوها در روانشناسی یونگ است و من تست اولش را زده ام و در دوره فعلی زندگی ام، کهن الگوی فرزانه و جادوگر درونم از همه پر رنگ تر است :))))))))))))


* دومین سرمشق خوشنویسی انتخابی من برای نمایشگاه آینده استادم :)


پ.ن. این جا می توانید تست کهن الگو را بدهید -- البته این سایت نوشته تست قهرمان درون :)

۲۴ حبه چیده شد. ۸

خال دروگو!

اگر تصمیم گرفتید عصر یک روز تعطیل، بعد از مراسم قربانی، مهمانی بعدش، و عیادت از یک بچه دست شکسته در بیمارستان کمی استراحت کنید...

کتاب بخوانید :-)

اشتباه ترین کار ادامه دادن به دیدن قسمت های دانلود شده سریالی است که قرار نبوده ببینید :-/

ساعت نزدیک 12 است، چشمانتان از حدقه در آمده، واقعاً خسته هستید و صابر می گوید: قسمت بعدی را بگذار...

۲۹ حبه چیده شد. ۱۲

زندگی مارپیچی :-)

همیشه فکر می کردم وقتی بعد از یک عالمه تلاش و کوشش برگشتی سر خونه اول، یک فاجعه واقعی است! انگار از زاویه صفر شروع کردی و رفتی و رفتی تا رسیدی به 360 و تازه فهمیدی که ای دل غافل، این جا که همون جاست :-|

حالا اما می خواهم بگویم که سفر زندگی شبیه یک دایره چسبیده به صفحه نیست، دو بعدی نیست... سه بعدی است شاید :-) وقتی دایره تموم میشه بر نمی گردی سر جای اول، مثل فنر است، یک سطح رفتی بالاتر، رشد کردی بالغ شدی، تو دیگه آدم قبلی نیستی :-)

یا حتی اسپایرال، شعاعت هم بزرگ شده، دیدگاهت گسترده شده...


سفر زندگی یه همچین شکلی باید داشته باشه...


پ.ن. مهلا بهم میگه "عمه نا"، سمانه هی میگه، بگو: عمه پریسا :-) اون میگه: عمه نا، عمه نا :-)))))

۱۹ حبه چیده شد. ۹

و اینک پل سی و سوم :)


سی و سه سالگی نازنین من :)


آیا می شود روز تولد را دوست نداشت؟ 

با این همه تبریک، با این همه عشق، با این همه کادو و آدم های دوست داشتنی :)


پ.ن. انتخاب شده از کتاب "ژرفای زن بودن"، نوشته مورین مورداک، یکی از کادوهای تولدم:


"بهترین برده 

نیازی نیست کتک زده شود

او خودش خود را می زند


نه با شلاق چرمی،

و نه با چوب و ترکه

بلکه با شلاق ظریف زبان علیه خودش

و ضربه ی آرام ذهن خود، علیه خود


به راستی کیست که در نفرت از خود

با او برابری کند


کیست که بتواند در ظرافت خودآزاری

به پای او برسد؟


برای این کار

به سال‌ها تعلیم نیاز است!"


اریکا یانگ (Erica Jong)

الکستیس در مدار شعر


برای راضی بودن، هنگامی که من سرزنشگر شروع می کند در درونتان به غرغر زدن، بگویید:

من امروز فلان کار را انجام دادم، و راضی هستم و همین برای من کافی است :))))


گفته شده که بعد از یکی دو ماه، صدای "من خوب نیستم" درونتان کمرنگ شده و به "من خوب هستم" تبدیل خواهد شد :)

۲۸ حبه چیده شد. ۱۱

قانون بقای استرس :-|


استرس از بین نمی رود...

فقط از آدمی به آدم دیگر، از زمانی به زمان دیگر منتقل می شود :-))))


پ.ن. من لیست "حال خوب کن"هایم را برایتان ننوشته ام، نیست؟ گل سر سبد لیست، مشاوره تلفنی 1480 است، البته چون مشاوره تلفنی رایگان بهزیستی معمولاً خیلی شلوغ است و همه خط ها مشغولند، آن آخرها، می گوید اگر می خواهید به لیست شماره های مراکز خصوصی وصل بشوید، مثلاً شماره 7 را بزنید :))))))))))


بعد یک سری شماره تلفن 909230... برایتان می خواند و اگر دوست داشته باشید زنگ می زنید و دقیقه ای 150 تومان برایتان می افتد:))))) 


به نظرم ایده خوبی است، بعضی از مشکلات آن قدر پیچیده نیست که آدم نیاز به مشاوره حضوری داشته باشد، ولی اگر وقت یا حوصله نداری یا مشاور خاصی را نمی شناسی، زنگ می زنی به این مشاوره تلفنی ها و یک مشاور مهربان آن جا نشسته، خیلی بی طرفانه مشکل را گوش می کند و راهکاری ارائه می کند که خودت که وسط داستان گیر افتادی، به ذهنت نمی رسد :-|


این یکی از بهترین و موثرترین "حال خوب کن"های من است :)

۱۶ حبه چیده شد. ۱۱

تابستانه


خواندنی:

تئوری انتخاب، خوش بینی آموخته شده، زنانی که با گرگ ها می دوند


خوردنی: 

موهیتو، سالاد سزار (رستوران کاپریآب دوغ خیار با سیب گلاب


شنیدنی:

تک نوازی (هر سازی که دوست دارید، هر نوازنده ای که دوست دارید)

پیشنهاد من هفت دستگاه، ردیف میرزا عبداله به روایت نور علی خان برومند، ساز سنتور مجید کیانی


دیدنی: 

ده ویدئوی محبوب TED (مخصوصاً این، این، این و این)


رفتنی: 

پارک پر گل و سبزه (حتی دم خانه تان-- بعد از ساعت 8:30)، کوه (قبل از ساعت 4 صبح)، استخر (سر ظل گرما)


پیشنهاد ویژه:

درست کردن هزار درنای کاغذی با کاغذهای اوریگامی 



این بازی وبلاگی پیشنهاد هولدن است (چگونه تابستان خود را می گذرانید؟)، جولیک جانم و علی موزماهی من را به طور مستقیم دعوت کردند که بسیار سپاسگزارم، به دیده منت :)

خیلی از کسانی که می شناسم، بازی را انجام داده اند، ولی دوست دارم دعوت کنم از یلدا، یک آشنا و بای پولار



پ.ن. شرمنده که خیلی تیتروار نوشتم، امروز دو اتفاق غیر منتظره افتاد که چند ساعتی را در دره های عمیق پریسایی به سر می بردم :-| خدا را شکر که تکنیک های "حال خوب کن" که دفعه قبل برای خودم لیست کردم، هنوز رویم جواب می دهد :)

۱۸ حبه چیده شد. ۱۳

قُدَما :-|


رفته بودیم فریم عینک بخریم، از یک پاساژ بزرگی واقع در قُطر پاساژ علاءالدین :) که به نوعی بازار عینک محسوب می شود :-|

خلاصه ما یک دختر عموی جان جانانی داریم که نمایندگی یک مارک عدسی عینک است در همدان و رشت و یک مغازه ای معرفی کرده بود به ما و کلی هم سفارش ما را کرده بود به فروشنده...


شایان ذکر است مغازه مذکور کلاً عمده فروشی بود، ما وارد مغازه شدیم و آشنایی دادیم و آقای فروشنده 5 نمونه از به روز ترین مدل های عینک کائوچویی اش را آورد.


من:  :-| نه آقا... از این کائوچویی ها نه، قاب فلزی ندارید؟

فروشنده: فلزی مد نیست ها :-| این ها آخرین مد بازار است...

من: اشکال نداره، من خیلی رو مُد نیستم، فلزی لطفاً :)


حالا آقاهه هی این ور را بگرد، هی اون ور را بگرد، دو مدل فلزی پیدا کرد، که قاب زیر عدسی نداشتند. 


من: :-| نه آقا... از این نصفه ها نه، تمام قاب ندارید؟

فروشنده: صبر کن بگردم...


بعد از 5 دقیقه فروشنده یک دانه فریم تمام قاب فلزی پیدا کرد، که نقره ای بود :-|


من: :-| نه آقا... قهوه ای باشه لطفاً، قهوه ای ندارید؟

فروشنده: :-| این فقط طلایی و نقره ای داره، بیایید برویم آن یکی مغازه رو به رو :)


در نهایت، ما چند مغازه را گشتیم تا یک عینک تمام قاب فلزی قهوه ای گیر آوردیم، شبیه همینی که الان دارم و داغون شده :))))))))))))))


البته بعد که برگشتیم مغازه آقا، من یک بار دیگر یکی از آن کائوچویی ظریف ها را تست کردم و دیدم شبیه این خانوم معلم ها شدم (البته اگر شما ببینید، می گویید شبیه این بچه هنری ها شدی)*، در نتیجه قیمت پرسیدیم و ... و هر دو قاب را برداشتیم :)


خلاصه که صابر عمیقاً معتقد است من آدم کلاسیکی هستم :-|

سبک سازی که می زنم که شیوه قدما است، سبک تذهیبی که کار می کنم که شیوه قدما است، سبک خوشنویسی هم که قدما...


کلاً تنها نکته غیر قدمایی این که یک عینک فریم کائوچویی خریده ام که الان مد است، ولی در اصل سبک قدما است :)))))))))



* چون زمان بچگی های من معلم ها از این عینک کائوچویی ها می زدند، الان تریپ هنری است :)


پ.ن.1 بعد از رد و بدل شدن ایمیل های فراوان، فردا قرار است بروم همان شرکتی که ذکر خیرش بود... بعد از یک سال و پنج ماه free-lancerی محض، داریم وارد فاز نصف پاره وقت- نصف free lancerی می شویم، باشد که starving artist نباشیم :)


پ.ن.2 خدا عاقبت ما را با طرف فرانسوی ماجرا به خیر کند :)

۲۱ حبه چیده شد. ۷

شب، سوگوار جوانی توست...


یکی از فانتزی های دوران راهنمایی-دبیرستان من این بود که هر درسی که در کتاب ادبیات داشتیم و من خوشم می‌آمد، می‌رفتم و کتابش را می خریدم، مثل تذکره الاولیا، ایل من-بخارای من، سووشون، ...


حتی کتاب هایی که درس‌شان مستقیم در کتاب نبود، ولی در یک ستونی آخر یکی از فصل‌ها به عنوان شاهکارهای ادبیات ایران و جهان، به‌شان اشاره شده بود، مثل جنگ و صلح، کلبه عمو تُم، همسایه‌ها، کلیدر، ...


گذشت تا یکی از تابستان‌های دوره کارشناسی، شروع کردم به خواندن کلیدر، و یادم نمی‌آید متنش برایم روان نبود، وقت نداشتم، داستان جذابیت نداشت یا چه شد که وقتی سال تحصیلی بعدش شروع شد، کلیدر در اواسط جلد پنجم نیمه تمام ماند :-|


و نیمه تمام ماند که ماند... همه این سال‌ها حتی دلم نیامد نشان لای کتاب را بردارم، می گفتم بر می‌گردم و می‌خوانمش، بر می‌گردم و حالا سال بعد، سال بعدتر یا یک روزی :)


و این روزها، برگشته ام، بعد از سیزده سال :) برگشته ام از جلد اول و غبار روبی می کنم خاطره گنگی که از داستان برایم مانده، از گل محمد، مارال، بلقیس و ...


و بارها به این فکر کرده ام که چطور کتاب به این جذابیت را نیمه تمام گذاشتم؟ چطور دلم آمد؟ :)



پ.ن. برگشته ام به دوران اوج، شب ها کلیدر می‌خوانم و به چشم بر هم زدنی خواب از سرم می پرد :-| جوان شده ام :)

۲۱ حبه چیده شد. ۹
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
شهاب الدین*
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان