دانش و بینش

"برای چیزی که ارزشش رو داره، هیچ وقت دیر نیست، یا در مورد من بهتره بگیم زود، که اون کسی بشی که می خواهی. هیچ محدودیت زمانی وجود نداره، هر وقت خواستی شروع کن!

می تونی تغییر کنی یا همون طوری بمونی. قانونی وجود نداره براش. شاید بهترین حالت پیش بیاد یا بدترین، امیدوارم برای تو بهترین حالت اتفاق بیفته.

امیدوارم چیزهایی رو ببینی که هیجان زده ات می کنه. امیدوارم چیزهایی رو تجربه کنی که هیچ وقت نکردی، امیدوارم آدمایی رو ببینی با نگاه متفاوت به زندگی. امیدوارم به زندگی ات افتخار کنی.

و در آخر، امیدوارم اگه به این نتیجه رسیدی که به زندگی ات افتخار نمی کنی، توانایی این رو داشته باشی که همه چی رو از نو شروع کنی"

-بنجامین باتن*


این مقدمه ای هست بر این روزهای من :) چند هفته ای است که درگیر آغاز همکاری با شرکتی هستم و این فرآیند شروع خیلی پیچیده شده است...

پیچیده از دو نظر:

اول شرایطی که من داشتم: همکاری ساعتی باشه، ساعت هایش محدود باشه به کمتر از 25 ساعت در هفته، و همون همکاری ساعتی محدود هم دورکاری باشه، فلان رقم برای هر ساعت و فلان شرط و ...

دوم شرایطی که اون ها داشتند: همه شرایط من قبول، به شرطی که ثابت کنم به ساختار برنامه نویسی مسلط هستم، Software Architecture بلد هستم (دقیقاً با تعریف آکادمیک اش)، در طراحی ساختار برنامه‌هایم از Design Pattern استفاده می کنم و ...


و خب شاید بدانید که من رشته ام مهندسی برق-مخابرات بوده و در ارشد حتی گرایش میدان و امواج و همه سال هایی که کار می کردم، حتی قبل از قبولی ارشد، حرفه ام سر و کله زدن با Firmware بوده، یعنی برنامه هایی که می نویسیم که با سخت افزار کار کنند، مثل میکروکنترلرها، DSPها و ... 


و وقتی با سخت افزار کار می کنی از زبان های سطح پایین استفاده می کنی، مثل Assembly و اگر بخواهی تخفیف بدهی، دیگر در نهایت می رسیم به C (همان طور که در دانشگاه هم به ما آموزش دادند) و حالا همه سال هایی که کار می کردی به تدریج از firmware developer تبدیل شدی به embedded developer که تفاوت های ظریف مشخصی دارند و  وقتی داشتید می رفتید عمان (که کنسل شد) و بخش مهارت های کاری وجودت داشت به این فکر می کرد که در عمان به یک خانم مهاجر اجازه کار نمی دهند و دردسر دارد و این ها، یک هو این وسط تصمیم گرفتی که بروی سراغ چیزی که دیگر سخت افزار نخواهد که بتوانی کارت را با لپ تاپت ببری هر جا که خواستی، با سخت افزار خفن موبایلت :))))))))))) و این شد آغاز اندروید...


چالش جدید برایم جذاب است، از سر و کله زدن با همان Web Developer داستان (که فرانسه زندگی می کند) که به پشتوانه مهندس برق بودنم و بدون بررسی، به صراحت اعلام کرده که به نظرش من هرّ را از برّ تشخیص نمی دهم و من را در مصاحبه فنی رد کرد :-| تا مدیر عامل که سه جلسه با من جداگانه صحبت کرده که به نظر ما شما ویژگی هایی دارید که باعث می شود بخواهیم شما با ما همکاری کنید!


حالا من این جا هستم، با چالش جدیدی که در همه این سال ها داشتم، با حس درونی senior بودن، وقتی با کسانی مواجه می شوی که تو را beginner هم قبول ندارند و از همان راه دور هر چیز را که بخواهند بگویند، با لحن مشکوکی می پرسند: "این را بلدید؟!"


و مدیر عامل جوانی که کلی آرزو دارد برای استارت آپش، و آن قدر از نقشه هایش تعریف کرده، آن قدر همه تکه های پازل را دانه دانه چیده، آن قدر برایم گفته که می فهمد وقتی حس می کنی senior هستی و توی رویت می گویند نمی فهمی چه کار باید کرد و این که personal کردن موضوع چیزی را حل نمی کند و آن قدر امید و آن قدر انگیزه و آن قدر همه چیزهایی که برای برگشتن به زندگی لازم هست که...

نمی توانستم بگویم نه، که بگویم دیگر نمی خواهم در سال دهم کاری برای هزارمین بار ثابت کنم که بلد هستم، که دیگر حوصله ندارم با کسانی سر و کله بزنم که فکر می کنند دخترها هیچی از برنامه نویسی سرشان نمی شود...


برای همین ماندم و تصمیم گرفتم یک پروژه تستی انجام دهم برایشان پیش از شروع و این وسط آقای-همه-چیز-دان لینک این سایت را برایم فرستاده و من شده ام عین یک بولدوز که همه سایت را شخم می زند و عین یک جاروبرقی با مکش بالا که همه چیزهایی را که نمی داند را با لذت فرو می برد :)))))))))


و تازه دارم به حرف های مدیر عامل پی می برم، این که بتوانم جواب هر سئوالی را پیدا کنم، می شود دانش و برای این که برنامه نویس خوبی باشم (نه فقط تولید کننده ساده هر کدی که خروجی خوبی دارد) باید بینش نرم افزاری داشته باشم، بینش همان چیزی است که اگر نداشته باشی، نمی فهمی که نداری و می مانی در جهل مرکب (آن کس که نداند و نداند که نداند)


این یک شروع تازه هست و من در این حالت هستم: Oh Yes! Challenge Accepted

برایم دعا می کنید؟ :)


* این مطلب را اینجا برداشتم، یکی از بهترین سایت هایی که پیشنهاد می کنم اگر علاقه دارید از ویدئوها یا کدهایش برای آموزش برنامه نویسی استفاده کنید، Derek Banas بسیار زیبا برنامه می نویسد :)


پ.ن. می دانم که خیلی نوشته سخت و پیچیده ای شده، بیشتر درددل کاری است... درک می کنم که حوصله ندارید این همه را بخوانید :)


۱۹ حبه چیده شد. ۱۱

با رویای خودت زندگی کن!


در سال هایی که بزرگ می شوی، آدم های زیادی هستند که رویای خودشان را برای تو تعریف می کنند...

پدر، مادر، نزدیکان، دوستان، معلم های مدرسه، استادهای دانشگاه، همکاران، رقبا، غریبه ها...

خیلی با آب و تاب، خیلی خوش آب و رنگ، خیلی شفاف و دست یافتنی


گاهی حتی پیگیری هم می کنند که ببینند چند درصد از رویایشان را تحقق بخشیدی :-|


ولی یادت باشه اصلاً مهم نیست بقیه چی میگن!


مراقب باش با رویای یه نفر دیگه زندگی ات را نابود نکنی :-|

این زندگی تو است، پس فقط با رویای خودت زندگی کن :)


۱۵ حبه چیده شد. ۱۳

بچه های جنگ...


داشتم حرف های دکتر شیری را گوش می کردم درباره نقشه راه شخصی، یک جایی هست که درباره دختری می گوید که انگار زندگی می کند برای فتح قله های موفقیت، و چقدر هم غرق در موفقیت و کسب موفقیت های بیشتر، از آرکی تایپ آتنا و کمال گرایی موفقیت در متولدین دهه 50 و نیمه اول دهه 60...


دیدم که چقدر که شبیه من است، چقدر که شبیه ماست، دلم برای خودم و بسیاری از دوستانم سوخت :-(


پ.ن. محمدرضا شعبانعلی سه فایل صوتی بی نظیر دارد درباره عزت نفس: از آنجا که کمال گرایی (همه مدل کمال گرایی داریم، کمال گرایی موفقیت، احساسی، رفتاری، زیبایی،...) و اهمال کاری و همه مخلفاتش به طور کلی دشمنان درجه یک عزت نفس هستند و یک جورهایی در نبود عزت نفس کافی، به حیات خود ادامه می دهند، اگر دوست داشتید، گوش کنید:  مسیر اصلی 1، مسیر اصلی 2 و مسیر اصلی 3، یک سری راهکار بی نظیر برای این که حالمان بهتر شود :)

۸ حبه چیده شد. ۸

رو به بالا...


برای همه ما روزهایی پیش می آید که سرحال نیستیم، روزهایی که انگار غم و غصه همه عالم تلنبار شده روی دلمان، بی حوصله، کلافه و خسته ایم :(
شاید بدانیم دلیلش چیست، اگر کمی خوش شانس باشیم...
وگرنه اکثراً دلیل مشخصی وجود ندارد، جز یک غم قدیمی، دلتنگی برای یک خاطره دور یا عوارض کمال گرایی به خاطر درست انجام نشدن کاری که مطابق انتظار ما باید درست می شد...

از آن روزهایی که حس می کنیم، هیچ کاری حال آدم را خوب نمی کند...

برای من پیش آمده که در چنین روزهایی بیشتر از ۱۵ ساعت در خواب به سر برده ام، یعنی اول صبح بیدار شده ام با این حس که خوب نیستم، دوباره خوابیده ام به امید بهتر شدن، نزدیک ظهر بیدار شدم و خب... دوباره خوب نیستم :-| پس ساعت ۳ خوابیدم تا ۷ شب و ساعت ۱۰ شب دوباره می خواهم بخوابم :-|||||||||

اگر سئوالتان این هست که چطور می شود این همه مدت خوابید، تا حالا دچار فازهایی از افسردگی نشده اید، چون وقتی آن قدر بی حوصله اید که مرگ و زندگی برایتان فرق نکند، دیگر بیداری چه سود؟ :-/

حالا نگران نشوید، این فقط یک مثال کوچک هست از روزهایی که خوب نیستم (شاید اگر کمی توپولو باشید، روزهای بد برای شما به خوردن افراطی هله هوله منجر شود یا اگر جوش جوشی هستید، در یک حمله انتحاری همه جوش هایتان را بکنید، مثلاً :-|)

هدف از این نوشته پیشنهاد یک راهکار است :)

لئو بابوتا در آخرین نوشته وبلاگش، راهکار بی نظیری پیشنهاد می کند، او می گوید که برای همه ما این لحظات کلافگی یا بی حوصلگی به وجود می آید، مخصوصاً اگر در حال پیاده سازی یک روند مثبت برای زندگیتان هستید (مثلاً عادت هر روز ورزش کردن) و شاید این که بدانیم مشکل همگانی است به ما کمک کند حالمان کمی بهتر شود :)

و اما راهکار...

خوب است بدانیم که وقتی در یک حلقه بی پایان بیهودگی-کلافگی گیر افتاده ایم، برای رهایی باید خود را ملزم کنیم که کار کوچکی از حلقه "دل خوش کُنَک"‌هایمان انجام دهیم، مثلاً یک پیاده روی کوچولو، یک دوش آب سرد، تمیز کردن خانه، گوش دادن به موسیقی، ...

یا هر کاری که در حلقه خوبی های شماست :)
این گونه از loop بی پایان کلافگی نجات پیدا کرده و یک گام در جهت بهبود حالمان بر می داریم، خبر خوش این که همان طور که حال بد رزونانس می کند، حال خوب هم پله پله، گام به گام به سوی خوب تر شدن پیش می رود :)

و یک لحظه نگاه می کنید و می بینید که انگیزه ها برگشته :)
فقط یادتان باشد، لیست خوب‌ها، آن هایی هستند که بعد از انجام حالتان خوب می شود، مثلاً "خواب" برای من جزو خوب‌ها نیست، پس اگر کلافه هستم، خواب بی خواب :)))))))))

برای شما شاید این باشد که در کلافگی محض دارید یک ظرف پر از هله هوله را نوش جان می کنید (بی خیال رژیم و سلامتی و این حرف‌ها)، چه باید کرد؟ وسط کار به خودتون بیایید، یک لحظه مکث، یک نفس عمیق، داری چه می کنی؟

بله، یادتان بیاید که این شروع سقوط به دره کلافگی های بی انتهاست، پس قبل از آن که حالتان بیشتر از اینی که هست از خودتان بد شود، فرآیند را متوقف کرده و یک گام به سوی صعود بردارید (مثلاً یک لیوان آب چطوره؟ یا باز کردن پنجره اتاق، یا شستن صورت...)، ناامید نشوید، قله در همین نزدیکی است :)


-حلقه دل خوش کنک های شما شامل چه کارهایی است؟
۷ حبه چیده شد. ۵

آسیب پذیر باش...


شایان ذکر است من آدم درون گرایی هستم :) و از آنجا که درونگرایی و برونگرایی ترجیحات دریافت انرژی هستند، وقتی وسط یک جمع بزرگ گیر می افتم، مخصوصاً اگر در کانون توجه باشم، احساس می کنم دارم کم کم از درون خالی می شوم :-|


حتی شاید هیچ علامت خارجی نداشته باشد (مثل لرزش دست یا صدا) ولی معمولاً لال می شوم و همه فکر می کنند خیلی کم حرف، خجالتی و مظلوم هستم :-| (که نشانه آن است که دارم انرژی ذخیره می کنم و اگر خجالتی بودم که چرا در جمع های کوچک صمیمی آن قدر حرف برای گفتن دارم و بیشتر خوش می گذرد) و اگر کم حرف نشوم، حتماً باتری انرژی ام نیاز به شارژ پیدا می کند :))))


حالا چند شب پیشتر من را عضو گروهی کرده بودند که سال ها بود از حال هم خبر نداشتیم، همه هم انگار با یک جور احساس غریبگی، خاموش، بی رغبت...

گفتم یک قدری ترجیحات برونگرایی را در خودم تقویت کنم :))))))


شروع کردم به استفاده از قدرت آسیب پذیری* (از خودم حرف زدم، صادقانه)، بقیه را هم دعوت کردم که هر کسی از خودش بگوید که کجاست و چه می کند، هر کسی که شانه خالی کرد را دوباره کشیدم وسط بحث :))))))))))) خلاصه شده بودم کانون توجه و احساس می کردم آن قدر دارم انرژی از دست می دهم که به زودی از حال بروم :-|


چه می کنه این قدرت آسیب پذیری با من :-|


* بخشی از سخنان Brene Brown درباره قدرت آسیب پذیری (The power of Vulnerability):


... افرادی که حسِ قوی عشق و تعلق داشتند باور داشتند آنان سزاوار عشق و تعلق هستند. همین. آنان باور داشتند که سزاوار هستند. و چه چیزی در بین آن ها مشترک است؟

 بگذارید شجاعت و نترسی را برای یک دقیقه از هم تفکیک کنم. " کاریج" (شجاعت)، ریشۀ اصلی " کاریج" از کلمۀ لاتین "کور" به معنای قلب وارد زبان انگلیسی شده است و معنی اصلی این کلمه این بوده که با تمام قلب خودتان رو معرفی کنید. 


و آن دسته افراد خیلی ساده، شجاعت "کامل نبودن" را داشتند. آنان این دلسوزی را داشتند که ابتدا با خود مهربان باشند سپس با دیگران چون، اینطور که روشن است، ما نمی توانیم برای دیگران دلسوزی کنیم اگر نتوانیم با خودمان مهربانانه برخورد کنیم. 


و دیگر این که آنان ارتباط داشتند و -- این قسمت سخت بود -- آنان تمایل داشتند از آنچه فکر می کردند باید باشند، دست بردارند تا همان کسی باشند که هستند، کاری که شما قطعا باید برای ارتباط انجام دهید.


چیز دیگری که بین آنان مشترک بود این بود که آنان به طور کامل پذیرای آسیب پذیری بودند. باور داشتند چیزی که آنان را آسیب پذیر می کند آنان را زیبا می کند. آنان نه می گفتند آسیب پذیری خوشایند است، نه می گفتند زجرآور است، فقط می گفتند لازم است. آنان از تمایلشان به اینکه نفر اولی باشند که می گویند"من عاشقت هستم" می گفتند تمایل به انجام کاری که در آن هیچ تضمینی وجود ندارد. تمایل به بند نیامدن نفس و به طور طبیعی گذراندن زمان انتظار برای تماس دکتر بعد از ماموگرافی (جهت تشخیص سرطان سینه) آنان تمایل دارند در رابطه ای سرمایه گذاری کنند که ممکن است ادامه داشته باشد یا نداشته باشد. فکر می کردند این امر اساسی است.

۷ حبه چیده شد. ۱۰

ماموریت غیر ممکن در پنج گام :)


اگر روزهای زیادی است که تصمیم دارید یک کاری را شروع کنید، ولی موفق نمی شوید (مثل هر روز نرمش کردن، هر روز ساز زدن، هر روز کتاب خواندن و ...) این پنج تکنیک را به کار گیرید:


یک: برای شروع یک روز خاص را تعیین کنید، مثلاً فردا :) و به بقیه اعلام کنید که می خواهید این کار را بکنید، بقیه می تواند شامل افراد خانواده، دوستان یا حتی خوانندگان وبلاگ یا کانال تلگرام شما باشد :) به این ترتیب تعهد شما به انجام کار افزایش می یابد، چون اعلام عمومی کرده اید و به این راحتی ها نمی توانید از زیرش شانه خالی کنید :)


دو: اگر همیشه کار را تا ثانیه آخر به تعویق می اندازید، برای شروع و انجام فعالیت مورد نظر یک محدودیت زمانی قائل شوید، مثلاً بین ساعت 9-10 صبح، یا بین ساعت 6-7 بعد از ظهر، بدین ترتیب ذهنتان عادت می کند که در آن زمان خاص دلش برای آن فعالیت خاص تنگ شود :)


سه: خود را متعهد کنید که حداقل یک pomodoro به آن فعالیت (مثلاً نرمش کردن) بپردازید (با خاموش کردن تلفن، موبایل و قطع همه notificationهای نا‌به‌جا در آن بازه زمانی 20-25 دقیقه ای)


چهار: اگر کار چند مرحله ای است، مراحل آن را بشمارید (مثلاً تیک بزنید در برگه ی تقویم یا با یک سری تیله و دو ظرف شروع کنید و به ازای انجام هر مرحله یک تیله از ظرف اول منتقل کنید به ظرف دوم)، و بعد از انجام هر مرحله خوشحالی کنید :)))))))))) (این بخش را جدی بگیرید، چون مغز شما به پاداش آنی نیاز دارد، این نیاز مغز به پاداش آنی اصلی ترین علت وقت گذرانی شما در شبکه های اجتماعی است:-| )


پنج: چله ببندید :) بدین معنا که به مدت چهل روز به عهدی که بسته اید وفادار بمانید، این چهل روز شامل ده روز استراحت است :) یعنی اجازه دارید در بین چله، ده روز نامتوالی استراحت کنید (یادتان باشد دو روز متوالی استراحت قابل قبول نیست :))


باید اعتراف کنم که این پنج گام، یکی از موثرترین روش های درمانی procrastination یا اهمال کاری است که در اکثر قریب به اتفاق موارد، به خاطر کمال گرایی افراطی (perfectionism) شما روی می دهد.


این روش، حداقل روی منِ کمال گرا که خیلی خوب جواب می دهد :)


پ.ن. این مقاله James Clear را از دست ندهید: Why we worry and what to do about it :)

۳ حبه چیده شد. ۱۰

مروری بر خلاصه خبرها :)


بنا بر ذات برنامه ریز من، همیشه اواخر سال شروع می کنم به جمع بندی کارهای کرده و نکرده و هدف گذاری برای سال بعد، با توجه به خانه تکانی بنیادی من در انتهای سال 94 که تا اواسط عصر 29 اسفند ادامه داشت (با تکیه اصلی بر دور ریختن/هدیه دادن همه چیزهایی که نمی خواستم و جمع کردن همه چیزهای اضافی از روی زمین)، مسافرت ایلام در اوایل سال و بعدتر مهمانی های نوروزی، دیروز و امروز قبل از شروع هر کاری گذشت به annual review پارسال و هدف گذاری سال 95 :)


خواستم بگویم سال 94 چه سال خوبی بود :)

خواستم بگویم جسارتی که به کار بردم برای گذشتن از کارمندی، شروع کار مستقل (بدون آن که پیش بینی خاصی از درآمدش داشته باشم) و برنامه ریزی های کوتاه مدت روزانه، هفتگی و بلند مدت ماهانه، فصلی چقدر حالم را خوب کرد :)


از جنبه کاری:

انتشار 11 برنامه در کافه بازار در 5 ماه اول سال، و یک به روزرسانی شگفت انگیز برای اولین برنامه منتشر شده

گذراندن چند دوره آموزشی آنلاین (اندروید، web، gamification و game design)

آماده سازی یک وبسایت برای دوستانم بر طبق اصول MVC framework 

بالا آوردن یک وبسایت دیگر این بار از جنس wordpress

راه اندازی وبسایت گروه پرکا

نصب اندروید استودیو و یادگیری و پیاده سازی Google Material Design

اقدام برای بیمه حِرَف و مشاغل آزاد و خداحافظی با همه دغدغه ها و نگرانی های خاص دوران کارمندی

خرید مهسا خانوم برای کارهای iOS

جمع کردن سود قابل قبول مجمع سهام ها (بدون حرص زدن برای خرید و فروش در این بازار راکد)


از جنبه غیرکاری:

اتمام دستگاه ماهور و بهبود قابل ملاحظه مضراب زدن

ارائه یک نمونه خوشنویسی پذیرفته شده برای نمایشگاه بعدی با استاد

پیشرفت قابل ملاحظه در تذهیب (در ابتدای شمسه)

گذراندن یک سری دوره آموزشی بی نظیر از Happiness و Learn How to Learn در coursera بگیر تا آشنایی با خام گیاه خواری و تئوری انتخاب (در اصل آشنایی با ویلیام گلاسر) و MBTI


و این که امسال به صورت استثنایی، چقدر دوست داشتم تعطیلات عید زودتر تمام شود (برای اولین بار در کل زندگی ام) و برگردم سر کارهایم :)


امیدوارم سال خوبی داشته باشید :)


پ.ن. پیشنهاد می کنم در شروع این سال جدید، این مجموعه فایل صوتی محمد رضا شعبانعلی را از دست ندهید: مدیریت توجه

۱۴ حبه چیده شد. ۹

آرزو


انگار نه انگار که تا همین دیروز، یا حتی همین قبل از ظهر امروز... آرزویم این بود که تا قبل از عید، به روزرسانی خفنی که برای اولین اپ‌مان آماده کرده بودم، تمام شود و قبل از این که بازار کرکره هایش را بکشد پایین بگذارم آن جا :-|


به محض این که آرزویم برآورده شد، یک لحظه احساس تهی بودن کردم :-| فکر کردم خب پس چرا این طور نیست؟ چرا آن طور نیست؟ چرا این نشد؟ 


دوستی داشتم قدیم تر ها همیشه می گفت: کاش آن قدر لیاقت داشته باشیم که بعد از برآورده شدن آرزوهایمان، یادمان بماند که یک روزی چنین آرزویی داشتیم...


کاش یادمان بماند همه آرزوهای برآورده شده را، این طور کمی مهربان تر خواهیم بود، لااقل با زندگی، با خودمان :)

۱۲ حبه چیده شد. ۷

کمی آرام تر شاید...


در راستای اعتقاد من به تعابیر روانشناسانه خواب ها* دیشب خواب می‌دیدم که باید در کلاس زبان نامعلومی یک lecture مجهولی را  ارائه کنم که نه تنها lecture را بلد نیستم**، بلکه مسیر را هم گم کرده ام و هر چه می‌روم نمی‌رسم و مدام ماشین اشتباه سوار می‌شوم و مدام راننده مسیر را اشتباه می‌رود و مدام ترافیک و مدام ساعت را نگاه می‌کنم که دیر شده و مدام و مدام و مدام...

عرض کنم خدمتتان که تعابیر مجموعه خواب‌های امتحان گواه استرس و نگرانی شماست :-|

با این مضمون که شما اکثراً خواب امتحان درسی را می‌بینید که در آن کوچکترین مشکلی نداشته‌اید***، با این trick که ضمیر "ناخودآگاه" می‌خواهد حواس شما را پرت کند از:

 استرس کشنده‌ای که درگیرش هستید،

و مثل زهر هلاهل هی به خورد مغزتان می‌دهید،

و با فکرش ساعت ها در روزهای قبل زندگی کرده‌اید!


و trick به این ترتیب کارساز می شود که وقتی صبح چشم باز می‌کنید، یادتان هست که تمام شب باید به امتحانی می‌رسیدید که وجود خارجی ندارد، در نتیجه در یک لحظه (لااقل چند دقیقه ای) حالتان خوب می‌شود که چه خوب که امتحان ندارم... :)

حالا هی بگویید چرا خواب امتحان می‌بینم :-| طفلک ضمیر "ناخودآگاه" شما :)


* به استناد نظرات مرحومین فروید و یونگ علیهما السلام :))))

** در کل زندگی ام اتفاق نیافتاده، یعنی در این حد :-|

*** کما این که من در حد پرستش عاشق کلاس های زبانی بودم که می‌رفتم، به علت علاقه عجیب و غریب من به زبان‌های خارجی :-|

۱۳ حبه چیده شد. ۸

از حال بد به حال خوب :)


گاهی آنقدر منتظر آمدن کسی هستم، رخ دادن واقعه ای یا تمام شدن وضعیتی که هیچ نمی فهمم که چه لحظات خوبی از دست می رود پنهانی...

انگار همه عمر می گذرد آرام آرام در لحظات هراس آور گنگ انتظار، غافل از این که زندگی همین گذر است، همین در مسیر بودن، همین لحظه های ناب حال...


گاهی تلنگری باید برای یادآوری، شاید این روزهای من تلنگری است...

باشد عبرت آیندگان گردیم :)

۱۱ حبه چیده شد. ۱۲
در جستجوی درون و برون...
موضوعات
سروستاه نامه، سنتور (۲۷)
خوشنویسی، تذهیب (۱۷)
کار، iOS، اندروید (۳۷)
زندگی بهتر (۸۴)
یاد ایام (۲۸)
مهلا (۲۳)
صابرانه (۴۵)
از این روزها (۱۶۷)
یک سال بدون... (۱۲)
خانه دوست کجاست؟ (۲۶)
آشپزی، خام گیاهخواری (۱۹)
نی‌نی گولو، لیلی (۱۰۱)
کتابخوانی (۶)
مشاوره (۸)
آن سوی آب‌ها (۸۷)
داستان (۲)
چالش وبلاگی (۱)
آخرین نوشته ها
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
لبه‌ی پیاده‌رو، هم سطح جاده
سیاه و سفید
تنظیم روی فرکانس دیگر
هر نه ماه هم تکرار کنیم!
بیخودی
اعلام حیات :)
کرونا تست
مدرسه
کرونا در یک قدمی
محبوب ترین نوشته ها
لیلی، نام دیگر عشق است...
گاهی بیرون رو نگاه کن
کوچولو بیا*
سهیم شدن
امن‌سازی
یازده ضربدر سه
بسی عشق بودی در این چهار سال
مادرانگی :)
بدو گفتم که مشکی یا عبیری...
سوگواری
پربیننده ترین نوشته ها
لالایی لیلی :)
شفایافتگان
هَکَلچه :-)
مهاجرت
"هل اتی" کجا رفت؟
پسر یا دختر! مسئله این است...
مادر شوهر
روغن کلزا
بی کلید در* :-)
لیلی، مثلِ پری
نوشته های پر بحث تر
هَکَلچه :-)
کوچولو بیا*
لیلی، مثلِ پری
خب تا آخرش رو بگو :-|
لیلی، نام دیگر عشق است...
پسر یا دختر! مسئله این است...
دوبله وسط :-)
بی کلید در* :-)
آشپز که دو تا شد...
شهاب الدین*
تاریخچه نوشته ها
بهمن ۱۴۰۰ ( ۳ )
دی ۱۴۰۰ ( ۴ )
آذر ۱۴۰۰ ( ۳ )
آبان ۱۴۰۰ ( ۶ )
مهر ۱۴۰۰ ( ۸ )
شهریور ۱۴۰۰ ( ۸ )
مرداد ۱۴۰۰ ( ۷ )
تیر ۱۴۰۰ ( ۹ )
خرداد ۱۴۰۰ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۹ )
فروردين ۱۴۰۰ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۹ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۹ ( ۹ )
دی ۱۳۹۹ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۹ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۹ ( ۷ )
مهر ۱۳۹۹ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۹ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۹ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۹ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۹ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۸ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۸ ( ۸ )
دی ۱۳۹۸ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۸ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۸ ( ۱۱ )
مهر ۱۳۹۸ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۸ ( ۸ )
مرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۸ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۸ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۸ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۸ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۷ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۷ ( ۹ )
دی ۱۳۹۷ ( ۸ )
آذر ۱۳۹۷ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۷ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۷ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۷ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۷ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۷ ( ۸ )
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۷ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۷ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۶ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱۰ )
دی ۱۳۹۶ ( ۷ )
آذر ۱۳۹۶ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۶ ( ۹ )
مهر ۱۳۹۶ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۶ ( ۷ )
مرداد ۱۳۹۶ ( ۲ )
تیر ۱۳۹۶ ( ۶ )
خرداد ۱۳۹۶ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۸ )
فروردين ۱۳۹۶ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۵ ( ۹ )
بهمن ۱۳۹۵ ( ۸ )
دی ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
آذر ۱۳۹۵ ( ۹ )
آبان ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
مهر ۱۳۹۵ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۵ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۵ ( ۸ )
تیر ۱۳۹۵ ( ۱۰ )
خرداد ۱۳۹۵ ( ۹ )
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۵ ( ۹ )
اسفند ۱۳۹۴ ( ۸ )
بهمن ۱۳۹۴ ( ۹ )
دی ۱۳۹۴ ( ۹ )
آذر ۱۳۹۴ ( ۸ )
آبان ۱۳۹۴ ( ۸ )
مهر ۱۳۹۴ ( ۹ )
شهریور ۱۳۹۴ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۴ ( ۶ )
آبان ۱۳۹۳ ( ۳ )
مهر ۱۳۹۳ ( ۸ )
شهریور ۱۳۹۳ ( ۹ )
مرداد ۱۳۹۳ ( ۹ )
تیر ۱۳۹۳ ( ۹ )
خرداد ۱۳۹۳ ( ۱۰ )
ارديبهشت ۱۳۹۳ ( ۹ )
فروردين ۱۳۹۳ ( ۸ )
اسفند ۱۳۹۲ ( ۳ )
پیوند ها
گروه نرم افزاری پرکا
دامن گلدار اسپی
تیرمن
جولیک
نارخاتون
یک آشنا
آقاگل ملت
ذهن زیبای یلدا
faella
توکا
وقتی فاطمه روز به روز بزرگتر می‌شود
یک مترسک
وایسیـ ورسا
می‌خواهم فاطمه باشم
غرور شکسته
فیلوسوفیا
پرتقال دیوانه
حریری به رنگ آبان
در دیار نیلگون خواب
دکتر میم
خانومی جانم
روزنوشت های میم صاد
پنجره می‌چکد
ریشه در باد
حنا
صخره‌نورد
لافکادیو
هیچ
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان